باسمه تعالی
در کتاب یکی از سال های دبستان در دهه 40 داستانی بود از روستائیانی بی سواد که یکی از پسران ده را با کلی امید و آرزو به حوزه علمیه فرستادند تا ملا شود و برگشته و به آن ها فیض رساند. در این فاصله ناآگاهی آنان باعث شد تا به یک رمال حقه باز میدان دهند تا بر جان و مال آنان مسلط شود.
وقتی بعد از چند سال پسر طلبه به ده بازگشت با سلام و صلوات از او استقبال کردند. رمال که موقعیت خود را در خطر دید طلبه جوان را برای آزمایش سواد در حضور خیل روستائیان بی سواد و ساده دل به چالش کشید. در میان انتظار کنجکاوانه جماعت از جوان خواست که روی برگه ای کاغذ بنویسد مار. جوان ساده هم با افتخار برای نشان دادن سواد خود به هم دهی ها با خط خوش، مانند سمت راست شکل نوشت "مار". رمال هم از توبره خود کاغذی آماده با نقشی از مار برون کرد و در مقابل دیدگان کنجکاو جماعت گرفت تا قضاوت کنند که کدام باسواد ترند.
نتیجه ای که روستائیان گرفتند و دور طلبه را خلوت کرده و به بساط رمال رونقی نو بخشیدند در تاریخ و در سطوح مختلف تکرار می شود. به عنوان مثال نگاهی بیاندازید به خیل کاردانان دلسوز در کنج عزلت نشسته یا به بعضی از همایش های انتخاب نمونه ها یا تجلیل از مخترعین نوظهور و ... و پیدا کنید رمالان و عوامان ساده دل را