اگر به آمار مقاله های ایرانیان در دهه ۱۳۷۰ نگاه کنید عملا چاپ مقاله به زمینه های چند استاد معروف در فیزیک و شیمی محدود می شد و ژورنال ها هم بیشتر ژورنال های تجاری بودند. اما به مرور دانشجویان متوجه شدند که بعد از دکتری چیزی به نام پسادکتری هست و برای گرفتن شغل بین المللی ظاهرا باید در مثلا Physical Reviews نوشت تا احتمال خوانده شدن مقاله شما بیشتر شود و داوران مجرب تری شما را ارزیابی کنند. ماحصل تلاشهای آن دوران اولیه که با رشد کند ولی مثبت دسترسی به اینترنت توام شد، برای علم ایران بسیار پر ارزش بود. علاوه بر نگارنده این متن، تعداد زیادی از دانشجویان دکتری توانستند در کشورهای اروپایی و آمریکایی به عنوان محققین پسا دکتری مشغول به کار شوند که برای جامعه نوپای محقق در ایران دستاورد کمی نیست. دقت کنیم، صادرات دانشجوی لیسانس و حتی فوق لیسانس هیچ ارزشی برای علم یک کشور ندارد. همانند صادرات ماده خام اولیه می ماند که حداقل فرآوری روی آن صورت گرفته است (من همیشه منتقد استادانی هستم که افتخار این را دارند که دانشجوی لیسانس شان مثلا از فلان دانشگاه خارجی پذیرش گرفته، چون اینکار را کالج های کوچک هم بلدند انجام دهند).
داستان هنگامی جالب می شود که می بینیم نسل سومی از دانشجویان و محققین در ایران پدید آمدند که هم می دانند مقاله چیست، هم می دانند چگونه باید نوشت و هم می دانند چه بنویسند تا فلانی آن را بخواند! این دستاورد هم با ارزش است، و نتیجه آن رقابتی برای چاپ کردن بود که ناگهان خود را بصورت یک پدیده ظاهر کرد. اصولا ایرانی ها جزو معدود ملل کمال طلب دنیا هستند و به آنچه دارند راضی نمی شوند. خوب رقابت می کنند (از چشم هم چشمی ماشین و خانه و ویلا خریدن بگیرید تا مقاله نوشتن!) و هدف را بالاخره می زنند. استادان برای ارتقا و دانشجویان برای پذیرش مقطع بعد نیاز به این مقالات دارند و تا جاییکه کار کند و جواب رسیدن به هدف را بدهد در ژورنال های آسان و در صورت نیاز در ژورنال های سخت هم مقاله می دهند. این جمله آخر من هم جزو فرهنگ ایرانی است: می دوی، تا دیدی هنوز جلویی به خودت فشار نمی آوری. آلان ما در این مقطع از تاریخ علم خودمان هستیم. یعنی اکثریت برای دستیابی به منابع و موقعیت های داخلی رقابت می کند. همین رقابت کافی است تا ایران بیشترین رشد علمی تاریخ معاصر خود را داشته باشد. بالاخره کشوری با ۷۰ میلیون جمعیت توان بالقوه بالایی دارد.
لذا من به این افزایش کمی به دیده مثبت نگاه می کنم. علی رغم وجود مقاله های کم یا بی ارزش، تکراری و یا دست دوم، می دانیم که چطور باید نوشت و حداقل می دانیم که کجا بالاتر است. خودم شخصا، به عنوان مهندس مکانیک، در دهه ۱۳۷۰ فکر می کردم ژورنال های ASME عجب چیزی هستند (برایم آخر دنیا بودند) ولی به مرور فهمیدم که آخر دنیا ژورنال دیگری است و بعد هم فهمیدم آخر دنیاهمان مطرح کردن سوالهای مهم و پاسخ دادن به روش خودم به آنهاست. شاید بعد از ۱۰ سال تازه یاد گرفته ام که جواب دادن به سوال های دیگران (همان کاری که اکثر دانشجویان بیشتر دوستش دارند، چون مثل بچه دوره ابتدایی بهتر جلب توجه می کند) اهمیت کمتری دارد. اما نکته ای ظریف در اینجا هست: تحقیقات ما ایرانیان در طول ۲۰ سال گذشته بسیار پخش بوده و هدف خاصی را دنبال نکرده است. بیشتر مسایل جهان خارج ایران را حل کرده تا داخل ایران، چون تحریک اصلی پژوهش داخلی نبوده است. آژانس های ملی برای حمایت مالی از پروژه های پژوهشی نداریم، محرک صنعتی و خصوصی هم نداریم. اگر هم داریم صدقه ای عمل می کنند تا هدفمند. قرار است پولی برای پژوهش خرج شود. همچنین، مسایل بومی برای سیاست گزاران علم کشور اهمیت نداشته اند. بر خلاف مثلا آمریکا که بدلیل طوفانهای سهمگین مراکز هواشناسی بسیار پیشرفته ای دارد، ما در ایران هنوز یک مرکز تحقیقات زلزله ای که همه از آن حرف شنوی داشته باشند نداریم. در غرب آمریکا و ژاپن کسی به زلزله ۶/۵ ریشتری اصلا اهمیت نمی دهد ولی مادر ایران ده ها هزار کشته می دهیم. چرا؟ منشا زلزله را نمی دانیم؟ می دانیم. محاسبات ساختمان بلد نیستیم؟ چرا بلدیم. پس دردمان چیست؟ جواب: پخش بودن تحقیقات و عدم وابستگی این تحقیقات به اهداف ملی بزرگ. به دوستی می گفتم: تحقیقات غربی ها مثل لیزر می مونه که کاملا متمرکز و همدوس هستش، و مال ما مثل پخش نور شهر در شب برفی می مونه که شهر رو روشن می کنه ولی خاصیت آنچنانی هم نداره!